کتاب «سالهای بیصدا گریه کردنم» شامل روایاتی از خاطرات مریم میرفخرایی، بانوی ایثارگر و مددکار و مددیار زمان جنگ به نویسندگی عفت نیستانی و تولید حوزه هنری خراسان شمالی است که برخلاف روال خاطرات شفاهی دوران دفاع مقدس بهصورت سطربندی نوشته شده است.
این کتاب در چند بخش جداگانه شامل خاطرات کودکی، دوران جنگ و دفاع مقدس و بعد از جنگ مریم میرفخرایی بانوی ایثارگر جبهه و جنگ نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
برادرم، اکبر، یک هفته بود که در بیمارستان شیراز بستری بود ولی ما به شیراز نرفتیم. مادر و پدرم نرفتند. اول که اطلاع نداشتیم، بعد از اینکه که فهمیدیم برادرم در شیراز بستری است، یکی از همسایهها آمده بود و با مادرم در مورد مجروحیت برادرم صحبت کرده بود. دست آخر گفته بودند: «چه دلی داره این زهرا خانم! تو چطور بچه دوم دبیرستان رو فرستادی بره جبهه، بعد هم زخمی بشه؟ تو چه آدمی هستی اینقد بیخیال که نرفتی ببینیش حالش چطوره؟ اصلاً طاقت داری؟ تو چه آدمی هستی؟
تو احساس نداری!»
مادرم گفته بود: «مگر بچه من خونش رنگین تر از خون بقیه بچههاست. چه فرقی میکنه؟ هزاران هزار شهید رفتند جبهه، یا آنها که در خیابان اومدند شعار دادن علیه شاه. بچههای مردم رو کُشتند، مادر نداشتند؟ چه اشکالی داره، بچه من هم مثل آنها. » مادرم همیشه از انقلاب اینطور حمایت میکرد کوبنده و محکم.