«بن‌بست ترور»

«بن‌بست ترور»
نقالی «شهید علی ره‌آموز»
شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۸:۳۹
کد خبر :  ۱۵۹۶۳۶

  

جوانی با لباس شبیه به پرده‌خوانان و نقالان در حالی که یک مطراق  به دست دارد در میانه میدان است.  پشت سرش پرده‌ای قرار دارد که به تصاویری از شهید علی ره‌آموز مزین شده است.

پرده‌خوان:

به نام خدایی که خاک آفرید/ وز آن خاک انسان پاک آفرید

به نام خداوند نون و القلم/ خداوند آزادی و عشق و غم

به نام خداوند گشاینده کارها/ ز نامش شود سهل دشوارها

بنیاد سخن به نام حق، نِه/ کز هرچه بِه است نام حق بِه

اول دفتر به نام خداوندگار ایزد/ با فر و جای، عادل و پروردگار

به نام خداوند روح و روان/ خداوند سبحان خداوند لسان

به نام خداوند راه و طریق/ خداوند آب و خداوند حریق

پرده خوان: عرض سلام و ادب و احترام خدمت شما تماشاگران معزز و محترم با رخصت از محضر بزرگان و صاحب نظران امروز با نقلی جذاب در خدمت شما هستیم.

 

پرده خوان: اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی و چابک سواران میدان دانش، توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که...

پرده خوان با مطراق به تصویر علی ره‌آموز روی پرده اشاره می‌کند

این شخص یعنی علی ره‌آموز به دلیل فعالیتهای فرهنگی و انقلابی که علی داشت منافقین از سال 58 دنبال ترورش بودند، و برای ترور شهید برنامه ریزی کرده بودند حتی گروهک منافقین عکسش را هم منتشر کرده بودند و به جاهایی که محل رفت و آمدش بود حتی جلوی در منزلش را شناسایی کرده بودند و برنامه ترورش را چندین بار برنامه ریزی کرده بودند. بار ها هم وارد عمل شدند ولی موفق نشدند و علی جان سالم به در برد. علی هیچ گاه مسلح نبود. طوری شده بود که دوستانش می گفتند: «علی اگر تو را ترور کنند با اینکه اسلحه نداری، چه می‌گویی؟ می‌گفت: می‌گویم ما مسلح به الله اکبریم.»

 

 

پرده خوان با مطراق به تصویر بساط کتاب فروشی علی ره‌آموز روی پرده اشاره می‌کند

علی از همه لحاظ شاخص، پایه­­ی کار و انقلابی بود و این مثل خاری بود در جشمان منافقین. علی از اواخر سال 57 تا تشکیل بسیج، بساط فرهنگی داشت، در راسته میدان شهید به سمت مخابرات، روبروی بانک ملی مرکزی، کنار مغازه آقای اعزازی و نباتی، بساط کتاب فروشی داشت، انواع کتاب، مجله، نشریه، نوار کاست امام و ... با همین بساط فرهنگی خیلی از جوان ها، دانش آموزان و معلمان را هدایت و به انقلاب جذب کرده بود.

پرده خوان با مطراق به تصویر حمله منافقین به بساط کناب فروشی علی و ماشین او اشاره می‌کند

منافقین تحملش را نداشتند به همین دلیل 2 بار به بهانه بحث‌های خیابانی دختران و پسران منافق به سمت بساط کتاب علی آمدند، کتابها را پاره کردند، شیشه ماشین ژیان علی که سیم بلندگو به آن وصل بود شکستند و سیم را پاره کردند، داد و بیداد می کردند تا مانع فعالیت هایش شوند. آذر 58 با بچه ها بسیج را تشکیل داد، عضو فعال بسیج شد و بساط فرهنگی‌اش را از کنار خیابان جمع کرد و عملاً در بسیج به فعالیت های فرهنگی ادامه داد.

پرده خوان به تصویر علی و محمدحسین در حال تحویل کتاب به دانش آموزان سر کلاس اشاره می‌کند

و اما بشنوید خاطره ای از زبان محمدحسین ره‌آموز پسرعموی علی. من و علی معلم بودیم، در روستا درس می دادیم علی در روستای عبدل آباد و من در روستای قشلاق عبدل آباد. اول مهر رفته بودیم روستاها تا کتاب و نیاز نوشت افزارهایی که دانش آموزان برای تحصیل لازم دارند را تهیه و تحویل بدهیم. برای تهیه کتاب و نوشت افزار به بجنورد آمده بودیم که مقدمات اولیه را انجام دهیم که به جهت اتفاقات و حوادثی که بعداً پیش آمد مانند سومین انتخابات ریاست جمهوری بعد از شهادت شهید رجایی و باهنر و شدت گرفتن برنامه های ترور منافقین، چند روزی را درگیر این مسائل بودیم.

پرده خوان با مطراق به تصویر علی در جلسه ستاد مقاومت حزب الله در مسجد انقلاب اشاره می‌کند

سومین انتخابات ریاست جمهوری در پیش بود، 7 مهرماه 1360 علی با بچه های ستاد مقاومت حزب الله واقع در مسجد انقلاب، جلسه ای برگزار کرد و قرار شد چهار تیم گشت برای چهار محدوده ورودی شهر در نظر گرفته شود. فردای آن روز 8 مهر ماه بعد از اقامه نماز صبح، علی، من و تعداد دیگری از بچه ها مثل همیشه برای پیاده روی عازم بش قارداش شدیم. علی برای دانش آموزان و یکی دو نفر هم سن و سالهای خودمان تیم درست کرده بود که معمولا 8-6 نفر می شدیم و اکثر روزها به پیاده روی بش قارداش و یا کوهنوردی می رفتیم. بعد از مختصری ورزش و شنا در بش قارداش، بلافاصله به سمت ستاد(در محل مسجد انقلاب) حرکت کردیم. حوالی سبزه میدان کنار دکه روزنامه فروشی، پسر نوجوانی با موهای نسبتاً بلند و لختی که داشت خلاف مسیر ما می گذشت، را دیدیم، یکی از بچه ها گفت: حسین این جوان را ببین، موهایش مثل توست! گفتم: اگر موهای من مثل او باشد خودم را می کشم.

 

 

پرده خوان با مطراق به تصویر دو تروریست (منافق) روی موتور کاوازاکی 100 اشاره می‌کند

ساعت 9-10 صبح هشتم مهرماه بود که با علی و بقیه بچه ها به ستاد رسیدیم، وقتی به ستاد رسیدیم از شهربانی خبر رسید دو نفر تروریست با موتور کاوازاکی 100 با اسلحه کلت یک شهروند را به زور گرفته و متواری شده است. با شنیدن خبر من و علی و 3-4 نفر دیگر بلافاصله با ماشین آموزش و پرورش که در اختیار بسیج قرار داده بود به سمت سپاه حرکت کردیم تا با تحویل سلاح  و مجهز شدن به تعقیب و گریز تروریست ها بپردازیم ولی به دلیل کمبود سلاح، موفق به دریافت اسلحه از سپاه نشدیم.

پرده خوان با مطراق به تصویر علی و محمدحسین سوار بر موتور کاوازاکی 125 روی پرده اشاره می‌کند

به ناچار من و علی موتورسیکلتی از سپاه تحویل گرفتیم، موتور سوزکی 125 بود، من راننده موتور بودم و علی پشت سر من نشسته بود. از آنجا عازم بسیج شدیم شاید بتوانیم از آنجا سلاح تحویل بگیریم و برای تعقیب و گریز مجهز بشویم.

بسیج در خیابان ژاله سابق، پشت ساختمان بانک ملی قدیم بود. ساعت تقریباً 10:30 صبح بود که هنگام عبور از خیابان قیام، قبل از رسیدن به تقاطع کوچه دادگاه انقلاب (سرتقاطع خیابان آزادی و جمهوری، کوچه آریا که کلینیک مهر هم آنجا قرار داشت)، متوجه موتور 100 کاوازاکی شدیم. آن روز به ما دستور داده بودند که کسی دو ترکه سوار موتور نشود.

پرده خوان با مطراق به تصویر موتور علی و محمدحسین در کنار موتور منافقین اشاره می‌کند

خودم را آرام به کنار موتورشان رساندیم، علی با گفتن این که: «برادر رانندگی با موتور دو ترکه ممنوع است، رعایت کنید، تروریست ها در شهر هستند، ممکن است افراد موتوری را ترور کنند!» با دست من اشاره کرد که به حرکت ادامه بدهم. ناگاه متوجه شدم راننده موتور همان نوجوان مو قرمز است که در  سبزه میدان دیدیم، خنده ای کردم و خواستم گاز موتور را بگیرم که جوانی 20-25 ساله ای که با ریش سیاه و کوتاه، ترک موتور نشسته بود بلافاصله کلت کمری اش را در آورد.

پرده خوان با مطراق به تصویر تیر خوردن علی و محمدحسین سوار بر موتور اشاره می‌کند

دو گلوله به محمدحسین که راننده بود شلیک کرد، گلوله به مچ دست راستش خورد که از مچم خارج شد، یکی هم به شانه سمت راستش اصابت کرد که به سمت مهره های گردن 4 و 5 ام کمانه کرد یک گلوله هم به علی زد که به قلبش اصابت کرد، در حالی که علی هنوز دستش را به پشت محمدحسین حلقه کرده بود، ناگهان تعادلش به هم خورد و هر دو از روی موتور بر روی زمین افتادند، منافقین بعد از ترور سریع منطقه را ترک کردند برای اینکه کسی تعقیبشان نکند دو گلوله پشت سرشان شلیک کردند و به سمت خیابان دادگاه انقلاب (مسیر خیابان فردوسی به سمت جاده علی آباد ) به سمت انتهای دبیرستان همت حرکت کردند.

 

پرده خوان با مطراق به تصویر کمک رساندن یکی از ماشین های عبوری پرده اشاره می‌کند

 یکی از ماشین های عبوری با کمک مردم، محمدحسین و علی را به بیمارستان رساند. علی به شهادت رسید و محمدحسین نیز مجروح شد. بعدها منافقین و عاملین ترور را در عملیات هایی که در سبزوار داشتند، در یک عملیات یا خانه تیمی شناسایی و دستگیر کردند که ظاهراً اعتراف کردند در بجنورد هم عملیات ترور انجام دادند و سرانجام به سزای عمل خود رسیدند.

 

این بود نقل امروز ما...

نقل شهید علی ره‌آموز...

 

امیدوارم از این نقل بهره لازم رو برده باشید....

 

به پایان آمد این دفتر / حکایت همچنان باقیست

 

پایان

ارسال نظر