«ملاقات با ماه»

«ملاقات با ماه»
نقالی شهید «ایرج رستمی»
شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۰
کد خبر :  ۱۵۹۶۳۸

جوانی با لباس شبیه به پرده‌خوانان و نقالان در حالی که یک مطراق  به دست دارد در میانه میدان است.  پشت سرش پرده‌ای قرار دارد که به تصاویری از شهید ایرج رستمی مزین شده است.

پرده‌خوان:

به نام خداوند جان و خرد///// کزین برتر اندیشه برنگذرد

 خداوند نام و خداوند جای ///// خداوند روزی ده رهنمای

 خداوند کیوان و گردان سپهر ///// فروزنده‌ی ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برتر است ///// نگارنده‌ی بر شده پیکر است

با سلام خدمت همه عزیزان و رخصت گرفتن از بزرگان و پیشکسوتان امروز با یک نقل جذاب در خدمت تون هستیم. و اما...    تاریخ سرزمین عزیزمون ایران هم شکست‌ها و پیروزی‌هایی داشته و از زمان قدیم تا به الان بارها، جنگ رو تجربه کرده. جنگ، جنگه وقتی دشمن حمله می‌کنه باید جلویش ایستاد. برای ایستادگی باید هم از قدرت بازو استفاده کرد هم از قدرت فکر.

همه سر بریدند برنا و پیر /// زن و کودک خرد کردن اسیر

 برآمد ز کشور سراسر دمار/// براینگونه فرسنگ بیش از هزار

همه شهر آباد او را بسوخت //// جهانی ز آتش همه بر فروخت

پرده خوان با مطراق به تصویر نقشه ایران روی پرده اشاره می‌کند.

پرده خوان سه بار دستهایش را به هم می‌کوبد

 گوش به من باشه و چشم و دلت به من باشه.

پرده خوان با مطراق به تصویر کودکی ایرج در بالین پدر و مادرش روی پرده اشاره می‌کند

۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ خداوند متعال به عباس و سکینه پسری هدیه داد که اسمش رو ایرج گذاشتند. کسی فکر نمی‌کرد ایرج که در شهر کوچکی که اون موقع یک روستا محسوب می‌شد به دنیا امده، یک قهرمان ملی بشه.

 

پرده خوان با مطراق به تصویر کودکی ایرج در حال کشاورزی و دامداری کنار پدرش اشاره می‌کند

بله عزیزان ایرج نقل امروز ما بزرگ و بزرگتر شد و در کارهای دامداری و کشاورزی کمک حال پدرش بود،

پرده خوان به تصویر ایرج در لباس مدرسه اشاره می‌کند

ایرج در سال ۱۳۲۷ برای تحصیل در مدرسه عنصری آشخانه ثبت نام کرد و با جدیت درس خوندن ادامه داد. ایرج چالاک، تند و تیز و همین طور شاد و شوخ طبع بود. اون پسری باهوش بود که از همون ابتدا به درس و مشق علاقه داشت.

پرده خوان به تصویر ایرج در لباس سربازی اشاره می‌کند

ایرج در دهه چهل به خدمت مقدس سربازی رفت در همین دوران به خاطر آمادگی جسمانی مناسب وارد ارتش شد و برای خدمت به نیروی هوابرد شیراز منتقل شد. اون هم زمان با خدمت در ارتش دیپلمش رو گرفت و وارد دانشگاه افسری شد و در رشته علوم و فنون نظامی در مقطع کارشناسی تحصیل کرد. ایرج از اولین افرادی بود که دوره چتربازی و سقوط آزاد رو گذروند. سال ۱۳۴۶ در شیراز ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. ششم مهر ماه ۱۳۵۴ به درجه ستوان دومی رسید.

پرده خوان به تصویر ایرج در لباس افسری (سروانی) در مبارزه با اشرار کردستان اشاره می‌کند

القصه بعد از پیروزی انقلاب یعنی سال ۱۳۵۸ ضد انقلاب‌ها در مناطق کوهستانی و جنگلی نزدیک جاده کردستان کمین می‌کردند و به ناموس و مال مردم منطقه‌ی کردستان آسیب می‌زدند. تیپ ۵۵ هوابرد شیراز برای برقراری نظم و آرامش و خاموش کردن فتنه ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. ایرج به خاطر دلاوری ها و رشادت هایی که در کردستان نشان داد به درجه سروانی رسید و مسئول برقراری امنیت سردشت شد. قهرمان نقل امروز ما آبان ۵۸ در درگیری با کومله‌ها از ناحیه پا زخمی شد و حدود ۹ ماه در بیمارستان بستری شد. بعد از بهبودی حالش به تیپ ۵۵ هوابرد شیراز برگشت.

پرده خوان به تصویر ایرج در کنار شهید چمران اشاره می‌کند

هر چی از توانمندی و قابلیت های منحصر به فرد نظامی ایرج براتون بگم کم گفتم. خلاصه... عراق به دستور صدام به ایران حمله کرد و ایرج به خاطر سوابق درخشان در کردستان توسط وزارت دفاع مامور شد تا با دکتر مصطفی چمران همکاری کنه. چمران هم به ایرج دستور داد تا ستاد جنگ‌های نامنظم رو در جبهه های جنوب را راه اندازی کنه.

پرده خوان به تصویر ایرج در سنگر عراقی ها در حال شلیک به سه عراقی و زخمی شدن پایش اشاره می‌کند

یکی شبهای قبل عملیات رزمنده ها باید به دل عراقی ها می زدند و شوکی به دشمن وارد می‌کردند. ساعت ۵ صبح دشمن غرق خواب بود. سروان ایرج رستمی وارد سنگر عراقی‌ها شد دو عراقی در سنگر بودند ایرج شلیک کرد یکی از عراقی ها روی زمین افتاد اما عراقی دیگر اسلحه را برداشت و به طرف ایرج شلیک کرد. پای ایرج جراحت برداشت با این حال ایرج آن عراقی دیگر را هم از پا درآورد.

 

 

پرده خوان به تصویری اشاره می‌کند که ایرج بیسیم‌چی مجروح را به سمت بالگرد می‌برد و چمران جلوی در بالگرد منتظر آنهاست

و اما... اگر می‌خواید ایرج رو خوب بشناسید این قسمت نقل را خوب گوش کنید. نیروهای ایرانی و عراقی به سمت هم شلیک میکردند، تیراندازی‌ها ادامه داشت با این حال چند دقیقه بعد یک بالگرد از راه رسید و تعدادی از مجروحان سوار بالگرد شدند چمران و ایرج هم سوار بالگرد بودند بالگرد تازه از زمین فاصله گرفته بود که ایرج گفت: کاریزنویی کجاست؟ چرا بیسیم‌چی من نیست؟ اون هم زخمی شده بود...

 ایرج رو به خلبان فریاد زد: برگرد پایین!

 دکتر چمران گفت: سروان خطر داره، در محاصره ایم نمیشه نشست.

ایرج گفت: نمی تونم بگذارم بیسیم‌چی من بمونه و خودم از این مهلکه دور بشم.

 خلبان حرف دکتر چمران رو تایید کرد و گفت: نمیشه نشست سروان بالگردو می‌زنن.

 ایرج گفت: من نمی‌تونم نیروم رو وسط دشمن رها کنم و خودم فرار کنم.

با اصرارهای ایرج، بالگرد با هزار زحمت به زمین نزدیک شد سروان با اینکه از ناحیه پا مجروح شده بود پایین پرید و بیسیم‌چی رو که از ناحیه پا مجروح شده بود و روی زمین نشسته بود و نگاهش فقط به آسمان بود سوار بالگرد کرد و بعد خودش با خیال راحت سوار شد.

پرده‌خوان به تصویر ایرج و کاریزنویی با سر و صورت گِلی در حالی که پوتین ها را به دور گردن شان آویزان کرده‌اند اشاره می‌کند

جونم براتون بگه... با تاریک شدن هوا سکوت برقرار شد و از جنگ و تیراندازی خبری نبود. بهترین وقت برای استراحت بود اما ایرج به استراحت احتیاج نداشت اون باید از کار دشمن سر در می آورد تا آرام و قرار بگیره. از صبح درگیری شروع شده بود تعداد زیادی از نیروهاش به شهادت رسیده بودند و ایرج به فکر نفوذ به قلب دشمن بود. از تاریکی شب استفاده کرد و همراه کاریزنویی بیسیم چی با وفای خودش برای شناسایی رفت. همه جا تاریک بود. چشم چشم رو نمی دید که ناگهان رعد و برق زمین را مثل روز روشن کرد سروان و کاریزنویی روی زمین دراز کشیدند وقتی همه جا دوباره تاریک شد حرکت کردند. چند قدم بیشتر برنداشته بودند که قطره های درشت بارون روی سرشان ریخت شدت باران زیاد بود و زمین زیر پایشان گل ولای شده بود. گل‌ولای حسابی به پوتین‌های ایرج چسبید و پوتینش سنگین شد. سرعتشان حسابی کم شده بود. همانطور که آرام به راهشون ادامه میدادند پای ایرج در گل گیر کرد. چاره ای نبود ایرج پوتین هاش را از پا درآورد و به دور گردنش آویزون کرد کاریزنویی هم به تبعیت از سروان، پوتین ها شو درآورد. به نزدیکی دشمن که رسیدند پنهان شدند ایرج همه چیز را زیر نظر داشت دشمن حرکتی نداشت. چیزهایی در دفترچه ش که زیر بارون خیس می شد نوشت و بعد به سمت مقر فرماندهی برگشت.

پرده‌خوان به تصویر ایرج در مقر فرماندهی در کنار شهید چمران و آیت‌الله خامنه‌ای اشاره می‌کند                   (حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظلله) لباس بسیجی به تن دارند)

وقتی ایرج به مقر فرماندهی رسید سرتا پاش خیس بود. خودش رو به دکتر چمران رسوند چمران تنها نبود. بله! سید علی خامنه‌ای کنارش نشسته بود. هر دو نفر سرتاپای ایرج را نگاه کردند. سید علی گفت: سلام دلاور سر و وضعت گل آلوده و محاسن تون بلند با این وجود نور بالا می‌زنید!

 ایرج مقابلشان ایستاد و سلام نظامی داد و گفت: خدا را شکر... یعنی ما رو می طلبه؟

 دکتر چمران گفت: امان از دست تو شیرمرد! تو بازوی راست من هستی. یه کم استراحت کن. چند شبانه روز بیدار هستی و غذایی نخوردی.

 اما ایرج این حرفها رو نشنیده گرفت، بر روی موکت قهوه ای رنگ نشست، دفترچه شو از جیبش درآورد تا جزئیات شناسایی رو گزارش بده.

پرده‌خوان به تصویر ایرج در کنار رزمندگان، حال صحبت با شهید ذاکر و آمادگی برای حمله اشاره می‌کند

یک روز در جبهه نیروهای ایرانی در زمین شیب و هوای مه‌آلود گرفتار شده بودند. ایرج گفت: باید برای نفوذ به دشمن فکر دیگری کرد. برادر ذاکر گفت: مه غلیظه چشم چشمو نمی‌بینه سلاح کم داریم با چه چیزی سراغ دشمن برویم؟ ایرج به اون گفت: با سلاح ایمان به خدا و آتش پشتیبانی ارتش.

ایرج برای اطمینان همرزمانش گفت: با وجود این هوا، دشمن فکر نمی‌کنه در روز روشن حمله کنیم این بهترین فرصت برای جنگ چریکیه. ایرج برای حمله دستور صادر کرد اما چند نفری با این دستور مخالف بودند. با اینکه بنی صدر و هوادارانش این حمله را دیوانگی می دانستند و مخالفت کردند ایرج به حرف‌ها شون توجهی نکرد. بنی صدر در فرماندهی یک عملیات با شهدای خیلی زیاد حساب خودش رو پس داده بود ایرج همه چیز را سبک سنگین کرد و اعلام کرد نیروها برای حمله غافلگیر کننده آماده بشن.

پرده‌خوان به تصویر ایرج و  رزمندگان در حال تصرف سنگرهای دشمن و به اسارت گرفتن عراقی ها اشاره می‌کند

شجاعت ایرج برای نیروها قوت قلب بود و به آنها جرأت و جسارت می بخشید. سروان ایرج همراه یک گردان به سمت فرسیه حرکت کرد. در مسیر که طی می‌کردند صدای پچ پچ از بین رزمنده ها شنیده شد، ایرج آرام گفت در سکوت حرکت کنید حتی صدای نفس ها تون هم نیاد. وقتی ایرج و رزمنده ها به نزدیکی های دشمن رسیدن بارون تندی شروع شد با اینکه هوا سرد بود اما قطره های عرق سر و صورت ایرج را خیس کرده بود. رزمنده‌ها وارد خاکریز دشمن شدند عراقی ها توی سنگر ها شون بودند ایرج گلنگدن اسلحه اش را کشید و مقابل سنگر ایستاد و سنگر رو به رگبار بست. رزمنده های دیگه جلوی سنگر های دیگه ایستادند و یک صدا فریاد زدن الله اکبر

عراقی‌ها با زیرپوش سفیدی که به تن داشتند خواب‌آلود از سنگرها بیرون آمدند دست روی سرشون گذاشتند و یک در میان فریاد می‌زدند الموت لصدام‌... الموت لصدام

 

پرده‌خوان به تصویر ایرج و چند رزمنده روی خاکریز در حال تیراندازی به دشمن اشاره می‌کند

در منطقه مالکی هیچ جان پناهی نبود لحظه به لحظه آتش دشمن سنگین تر میشد. ایرج با چند رزمنده ای که در نزدیکی‌ش بود چیزی رو هماهنگ کرد. و بعد از چند لحظه چند رزمنده با هم به روی خاکریز رفتند و با اسلحه به سوی دشمن که خیلی نزدیک بود، شلیک کردند. روی زمین دراز کشیدند دوباره ایستادند و شلیک کردند و سریع دراز کشیدن صدای سوت آمدن خمپاره شنیده می‌شد که ایرج به سرعت دویدن خمپاره در نزدیک ایرج منفجر شد اما ایرج بدون توجه به انفجار همچنان به شلیک ادامه می‌داد نیروهای عراقی به اندازه صد نفر عقب نشستند.

برادر فرتاش سینه خیز خودش رو به ایرج رسوند و گفت سروان میدونی اسیر هایی که گرفته ایم چی گفتند؟ ایرج داد زد بلند حرف بزن صدا خیلی زیاده نمیشنوم. فرتاش با صدای بلندی گفت: ترس عجیبی توی دل سرباز های عراقی افتاده. میگن از ترس سربازهای خمینی خواب نداریم از بس که دیوونه وار می جنگند... حرف برادر فرتاش قوت قلب زیادی به ایرج و رزمنده ها زیر آتش دشمن داد.

پرده‌خوان به تصویری آسمانی از شهید ایرج رستمی در کنار شهید چمران در حال لبخند زدن اشاره می‌کند

ایرج، فرمانده منطقه دهلاویه بود جانشین دکتر چمران. عراقی ها منطقه دهلاویه رو به توپ بسته بودند اما همه خوب میدونستند که ایرج دلاور و شجاع هر کاری از دستش بر بیاد انجام می دهه اما صبح ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ در منطقه دهلاویه به خاطر اصابت گلوله توپ این بزرگ مرد دلاور به درجه رفیع شهادت رسید. دکتر چمران با شنیدن خبر شهادت ایرج سریع خودش رو به منطقه رسوند و در حالی که عزادار بود در مورد ایرج گفت: خدا رستمی را دوست داشت و برد اگر ما رو هم دوست داشته باشه می بره. دوری چمران از دوست خوبش خیلی طول نکشید و دکترچمران هم با گلوله خمپاره ۶۰ در همین منطقه به شدت مجروح شد و در حین انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.

پرده‌خوان به تصویر سنگ مزار شهید ایرج رستمی اشاره می‌کند

از اون روزها سالها میگذره با اینکه شهید ایرج رستمی از زادگاه خودش دوره و مزارش در بهشت زهرای تهرانه اما یاد و نامش همیشه برای اهالی خراسان شمالی زنده ست و همه به این دلاور شجاع افتخار می کنند. سال ۱۳۹۹ از طرف مقام معظم رهبری نشان فداکاری به پاس فرماندهی و مدیریت جهادی در صحنه ها و برهه‌های سرنوشت ساز دوران پیروزی انقلاب اسلامی تا عملیات‌های مختلف دفاع مقدس به خانواده شهید ایرج رستمی اهدا شد.

این هم از پایان نقل یک قهرمان ایرانی. قهرمان دیروز و امروز و فردای ما.

به پایان آمد این دفتر

حکایت همچنان باقی است.

تا نقلی دیگر، همه شما را به خداوند می‌سپارم.

 

ارسال نظر