دختر جوانی با لباس شبیه به پردهخوانان و نقالان در حالی که یک مطراق به دست دارد در میانه میدان است. پشت سرش پردهای قرار دارد که تصاویری از فیروزه، تحفهگل و سردارعیوض روی آن نقش بسته است.
پردهخوان:
خدایا جهان پادشاهی تو راست/ ز ما خدمت آید خدایی تو راست
پناه بلندی و پستی تویی / همه نیستند آنچه هستی تویی
همه آفریدست بالا و پست / تویی آفرینندۀ هر چه هست
تویی برترین دانش آموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک
خرد را تو روشن بصر کرده ای / چراغ هدایت تو بر کرده ای
نبود آفرینش تو بودی خدای / نباشد همی هم تو باشی به جای
خرد هر کجا گنجی آرد پدید/ز نام خدا سازد آن را کلید
رهایی ده بستگان سخن/توانا کن ناتوانانِ کُن
نهان و آشکارا درون و برون/خرد را به درگاه او رهنمون
با عرض سلام خدمت همه عزیزان و رخصت گرفتن از بزرگان و پیشکسوتان امروز با یک نقل جذاب در خدمت تون هستیم. نقل تحفه گل و مقاومت مردم فیروزه.
پرده خوان با مطراق به تصویر پیک طومار به دست نزد شجاع الدوله روی پرده اشاره میکند
حوالی تیرماه سال 1272 شمسی بود که روزی قاصدی خسته و خاک آلود به نزد شجاع الدوله حاکم قوچان آمد و طوماری که از دارالسلطنه تهران آورده بود را قرائت کرد:
به مقرب الخاقان، سعادت نشان امیرحسین خان شجاع الدوله حاکم قوچان: بنا به امر اعلی حضرت همایونی قراردادی در تاریخ هفتم خردادماه 1272 فیمابین دولت فخیمه ایران و دولت روسیه به امضا رسیده که طبق آن شاه ایران از طرف خود قریه سرحدی فیروزه و تمامی محلی را که بین سرحد و کوکنار واقع است به دولت روسیه واگذار میکند. از آنجا که اعلی حضرت قدر قدرت شاهنشاه ایران دقیقا نمیدانند فیروزه در کجا واقع شده است، مهندسانی به محل اعزام میدارد تا مشخصاتی از آن قراء به شرف عرض همایونی برسانند. در ضمن از این تاریخ به مدت یک سال به اهالی فیروزه و سرحدات مهلت داده میشود تا قریه را تخلیه و به دولت فخیمه روسیه تحویل دهند و در عوض دهکده حصار از توابع درگز را تصرف کنند. امضا میرزا محمد حسین خان سپهسالار، صدر اعظم مملکت
پرده خوان با مطراق به تصویر شجاع الدوله در حال صحبت با دهقانان روی پرده اشاره میکند
شجاع الدوله از روی تخت اش بلند شد. با عصبانیت عینکش رو روی چشمم جابجا کرد. قاصد رو مرخص کرد و در حالی که غضبناک طول اتاق رو طی میکرد گفت: شنیدید آقایان؟ اعلی حضرت ما با روسها معامله کردند چه معامله ای... بدا به حال من که ننگ این وطن فروشی باید به نام من ثبت بشه. من که در افغانستان کنار برادم سام خان شمشیر زدم تا مبادا افغانستان از ایران جدا بشه حالا باید شاهد الحاق بخشی از خاک وطنم به روسیه باشم...
القصه امیرحسین خان شجاع الدوله به ناچار یکی از نظامیانش به نام رمضان خان رو به فیروزه فرستاد تا مردم فیروزه رو در جریان بزاره.
پرده خوان با مطراق به تصویر جمع شدن مردم فیروزه در مسجد و سخنرانی صادق خان در جمع آنها اشاره میکند
رمضان خان به فیروزه رفت. کدخداصادق بزرگ آبادی مردم رو تو مسجد گرد هم جمع کرد. مردم میدونستند که اتفاق مهمی افتاده که کدخدا این موقع روز از همه خواسته تو مسجد جمع بشن. خلاصه رمضان خان رو به مردم کرد و گفت: ای مردم فیروزه من خیلی افسرده و دل شکستهام. اما چه کنم که مامورم و معذور باید خبر مهمی رو به عرض شما برسونم. ناصر الدین شاه قاجار از روی اجبار یا تدبیر معاهدهای با دولت روسیه امضا کرده که برابر اون باید شما فیروزه رو ترک کنید و به دشتهای چناران نقل مکان کنید... سکوت حکم فرماشد رمضان خان سرش را پایین انداخت. کدخدا صادق که میخواست فضا رو عوض کنه گفت: برادران ما باید با واقعیتی که پیش رومون هست کنار بیایم با این حساب یا باید در فیروزه زیر پرچم روسیه بمانیم یا کوچ کنیم و به دشتهای خراسان برویم.
پرده خوان به تصویر عیوض بگ روی پرده اشاره میکند
عیوض بگ (عیوض خان) یکی از جوانان آبادی فریاد برآورد: کدخدا چرا حرف از کوچ میزنید راه دیگری هم هست. ایستادن جلوی اجنبی و دفاع از آب و خاکمون. چرا نمونیم و نجنگیم؟ با شرف و مردانه کشته شدن بهتر از با خفت زندگی کردنه.شما ها برید من تو فیروزه میمونم و یک تنه میجنگم. پردهخوان به تصویر آراز روی پرده اشاره میکند کدخدا صادق میخواست لب به سخن باز کنه که آراز با صدایی بلند گفت: مگه کردهای جلالی مردن که عیوض بگ تنهایی بجنگه؟ من هم کنار عیوض بگ میمونم و میجنگم. حتی اگه کشته بشم.
پرده خوان به تصویر تحفه گل روی پرده اشاره میکند
تحفه گل این زن شجاع ایرانی که گوشه مسجد نشسته بود برخواست و جلوتر آمد و گفت: مردم فیروزه پادشاه بی عرضه ما خاک آبا اجدادیمون رو به روسها بخشیده. ما دو راه بیشتر نداریم یا بمانیم و از شرفمان دفاع کنیم با یک عمر با خفت و خاری برای کودکانمون تعریف کنیم که نتونستیم از وطنمون دفاع کنیم. نادر باقر و حسن از جوانان فیروزه با مشتهای گره کرده گفتند ما میمانیم و با روسها میجنگیم.... زنده باد فیروزه... زنده باد ایران...
پرده خوان به تصویر نصب کردن پرچم روسیه در فیروزه توسط چند سرباز روس اشاره میکند
القصه حدودا چهل روز گذشت. مردم فیروزه در حال جمع کردن مهمات بودند که چند سالدات روس با تشریفات نظامی به فیروزه آمدند و پرچم روسیه رو در بالای بلندترین خانه فیروزه نصب کردند. سالداتهای روس به پرچم روسیه احترام نظامی گذاشتند و سوار بر اسبهای خود شدند و به طرف عشق آباد راه افتادند.
پردهخوان به تصویر نصب کردن پرچم ایران توسط تحفهگل اشاره میکند
تحفهگل، پسر عموش آراز و عیوض بگ از دور شاهد این صحنه بودند. عیوض بگ بلند شد تا به سمت سالداتهای روس حمله کنه اما آراز و تحفهگل مانع این کار شدن چون میدونستن که تعداد روسها بیشتره و ممکنه عیوض بگ به دست اونها کشته بشه. سالداتهای روس که دورتر شدن تحفهگل بالای پشت بام رفت و پرچم روسیه رو ازجا کند و پرچم ایران رو به جای اون نصب کرد. فردای اون روز سه سرباز روس سوار بر اسب برای انجام امورات به فیروزه آمدند و دیدند که پرچم روسیه تزاری لگدمال شده و گوشهای افتاده و بجای اون پرچم سه رنگ ایران خود نمایی میکنه. سربازهای روس چند جملهای به روسی با هم صحبت
کردند و عصبانی و خشمگین به سمت عشق آباد برگشتن. حسن یکی از نوجوونای فیروزه چند سنگ به سمت سالداتها پرتاب کرد که باعث شد روسها عصبانیتر بشن.
پرده خوان به تصویر آرایش نظامی قشون روس (محاصره فیروزه) و کوچ مردم بی پناه از فیروزه اشاره میکند
تابستان فیروزه در التهاب جنگ داشت سپری میشد که خبر رسید قشون روس با هزار سرباز سواره و پیاده و صدها توپ و تیربار به سمت فیروزه در حرکته و میخواد فیروزه رو محاصره کنه. عیوض بگ شرایط رو بحرانی دید. جان مردم به خطر افتاده بود. اون که نمیخواست خون بی گناهی به زمین ریخته بشه پیرمردها، زنها و بچهها رو از آبادی خارج کرد اما قهرمان نقل ما یعنی تحفهگل حاضر نشد آبادی رو ترک کنه و کنار مردان فیروزه آماده رزم شد.
پرده خوان به تصویر حمله جنگ جویان فیروزه به قشون روس اشاره میکند
قشون روس از بالای کوهها و تپهها فیروزه رو محاصره کرده بود. عیوض بگ که حالا سردار عیوض بگ و فرمانده مردان فیروزه نام گرفته بود فرمان حمله صادر کرد و خودش هم بی پروا به قلب قشون روس زد. دلاوران گمنام فیروزه به طرز حیرتانگیزی به صف دشمن حمله کردند و جانانه جنگیدند. تحفهگل هم سوار بر اسب به سمت روسها تیراندازی میکرد و پا به پای مردان میجنگید. روسها که غافلگیر شده بودند تلفات زیادی دادند.
پرده خوان به تصویر محاصره عیوض بگ و پناه گرفتن او پشت سخره اشاره میکند
روسها با پشتیبانی آتش توبخانه توانستند بعد از چند ساعت بر اوضاع مسلط بشن. در همین حین سردار عیوض که سوار بر اسب بود در محاصره سالداتهای روس قرار گرفت. سردار عیوض اسبش را هی کرد و پشت صخرهای پناه گرفت. از همانجا به سمت سربازان روس شلیک میکرد و آنها را از پا در میآورد. تا اینکه فشنگهایش تمام شد. این سردار ایرانی تا آخرین نفس با دست خالی با دشمن جنگید. سرانجام چند تیر به او اصابت کرد. جان به جان آفرین تسلیم کرد. سربازان روس که از مرده سردار عیوض خان هم میترسیدند. سر او را از تنش جدا کردند و به مسکو نزد تزار روس بردند.
پرده خوان به تصویر حمله اهالی فیروزه به پاسگاه روس و پناه گرفتن در غار اشاره میکند
خبر کشته شدن عیوض بگ به اهالی فیروزه رسید. آراز و تحفهگل به همراه دیگر پیکارجویان فیروزه برای انتقام خون مرد شجاع کرد به پاسگاه روسها در قلعه باقر حمله کردند و با یک حرکت غافلگیر کننده توانستند اسلحه و مهمات روسها را به غنیمت بگیرند. اما روسها هم بیکار ننشستند و به سرفرماندهی پاسگاه عشق آباد اطلاع دادند. اهالی فیروزه که مهمات را با اسبها کرده بودند و در حال بازگشت به فیروزه بودند مورد حمله نظامیان روس قرار گرفتند و به ناچار به غاری پناه بردند.
شب هنگام آراز برای کمک گرفتن از غار بیرون رفت. آزار تلاش داشت محاصره روسها را بشکند و خودش را به همرزمانش برساند تا برای چند نفری که در غار محاصره شده بودند کمک بیاورد. اما با گلوله چند سرباز روس در دل شب کشته شد.
پرده خوان به تصویر حمله اهالی فیروزه به مقر نظامیان روس به فرماندهی تحفهگل اشاره میکند
پائیز 1312 بود تحفه گل که تنها مانده بود و همه یارانش به دست روسها کشته شده بودند، در فکر حمله به یکی از مقرهای قشون روس بود. باقی مانده مردان و زنان فیروزه را جمع کرد و آنها را مسلح نمود. آنها در دل شب به مقر روسها حمله کردند و توانستند بیش از بیست تن از سربازان روس را از پا در آوردند. در همین حین فرمانده روس دستور داد که پیکارجویان فیروزه را و مخصوصا تحفهگل فرمانده این گروه را زنده دستگیر کنند. در پاتک روسها 12 تن از اهالی فیروزه که اکثرا زحمی بودند به اسارت روسها در آمدند. اما تحفه گل و جعفر خان و چند نفر دیگر توانستند از این مهلکه بگریزند.
پردهخوان به تصویر دستگیر شدن تحفهگل در بیمارستان عشق آباد اشاره میکند
خبر رسید که اسیران ایرانی در بیمارستان عشق آباد بستری هستند. تحفهگل دست بردار نبود. مرام او نمیپذیرفت که یارانش در اسارت روسها باشند و او به خوشی زندگی بگذراند. برای همین سوار بر اسبش شد و با لباس مبدل به بیمارستان عشق آباد رفت تا با ترفندی همرزمانش رو آزاد کنه. در بیمارستان عشق آباد یکی از نظامیان روس از زحمیهای ایرانی محافظت میکرد از قضا در نبردهای قبلی با تحفهگل جنگیده بود و او رو به خوبی میشناخت قبل از اینکه این زن شجاع بتواند کاری از پیش ببرد دستگیر شد و با قطار به اردوگاه کار اجباری در سیبری فرستاده شد.
پرده خوان به تصویر تحفهگل و تیفه در سیبری اشاره میکند
در سیبری دما به 45 درجه زیر صفر میرسید. تحفهگل بر اثر سرما و کار در اردوگاه ضعیف و ضعیف تر میشد. از لطف خدای متعال یک زن ایرانی از اهالی گیلان به نام تیته در سیبری به کمک تحفهگل آمد تا درد دوری از وطن و تصرف فیروزه به دست روسها کمتر باعث اذیت او شود. هفت سال گذشت دوران محکومیت تیفه به پایان رسید. تحفهگل هم آنقدر ضعیف شده بود که به درد کار در اردوگاه نمیخورد. به همین خاطر مسئولان روس هر دو را با هم آزاد کردند.
پرده خوان به تصویر تحفه گل بر سر مزار کشته شدگاه فیروزه اشاره میکند
تحفه گل به وسیله قطار به عشق آباد و از آنجا به فیروزه برگشت. اما فیروزه فیروزه سابق نبود. هفت سال از تصرف این آبادی سرسبز به دست روسها میگذشت و چهره فیروزه کاملا عوض شده بود. چندی نگذشت که تحفهگل سخت بیمار شد و از دنیا رفت. او وصیت کرد که در کنار مزار سردار عیوض، آراز و دیگر اهالی فیروزه که به دست روسها کشته شده بودند دفن شود.
بله عزیزان اهالی فیروزه تا آخرین قطره خون شون در برابر دشمن مقاومت کردند و تن به ذلت و خواری ندادند.
این بود نقل امروز ما...
به پایان آمد این دفتر / حکایت همچنان باقیست
پایان