این است سخن در زبان آفرین، بسم الله الرحمن الرحیم، یا رحمان و یا رحیم، یا واحد و یا احد ...
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار غم سوزد همه جان ما سوی را
برو ای گدای مسکین درِ خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بزرگواران سلام و درودتان باد! سلامی چو رودهای روشنتر از آفتاب روز و درودی به تجلی غدیر نثارتان باد. بر یزید و یاراناش لعنت، بر ملعون و ملعون صفت، لعنت، بر محمد و آل محمد صلوات ...
اول زکریم کبریا رخصت خواه/ از اهل سخن به رسم ما رخصت خواه
نقال اگر که نقل باشد نقل غدیر/ از محضر شیر خدا، رخصت خواه
به نام جانبخش پاک آفرین، به راهش بوَد مردم راستین، عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما بزرگواران، به رسم همه نقالان و مرشدان رخصت میگیرم از محضر همه عزیزان، خصوصاً پیشکسوتان جمع حاضر.
و اما راویان روایت و ناقلان اخبار و طوطیان شکّرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخندانی و صرافان سر بازار معانی و چابک سواران میدان دانش، توسن خوش خرام سخن را، بدین گونه به جولان درآوردند...
اما قبل از اینکه بپردازیم به ماجرای شنیدنی غدیر، میخواهم چند تا از دلیریها و فداکاری های امام علی(ع) را برایتان تعریف کنم:
هنگامی که پیامبر(ص) میخواستند اقوام و خویشاوندان را به اسلام دعوت کنند، سکوت همه جا را فرا گرفت. اولین کسی که دستش را بالا آورد و سخنان پیامبر را پذیرفت، علی(ع) بود. هنگامی که قبایل عرب نتوانستند جلوی تبلیغ دین اسلام را بگیرند، سران آنها گرد هم جمع شدند و هرکسی چیزی گفت. سرانجام رایشان بر این شد که از هر قبیلهای یک نفر شجاع انتخاب شود و انتخاب شدگان، شبانه خانه ی پیامبر را محاصره کنند و ایشان را در بسترشان به شهادت برسانند! آن شب فرا رسید، ۲۵ نفر از جلادان، قاتلان، مشرکان، خانه پیامبر را محاصره کردند! جبرئیل از طرف خداوند، ماجرا را برای پیامبر(ص) تعریف کرد و آن حضرت را مامور به هجرت کرد.
امام علی گفت: ای پیامبر خدا آیا با خوابیدن من در بسترت تو قطعا سالم میمانی؟
پیامبر گفت: آری پروردگارم چنین وعده داده است. امام علی از خوشحالی خندید و سجده شکر به جا آورد و با شجاعت تمام در بستر پیامبر خوابیدند. هنگام هجوم فرا رسید، مشرکان وارد خانه پیامبر شدند، کنار بستر ایشان آمدند و در عین ناباوری امام علی را دیدند که از بستر برخواست! هنگامی که چهره ایشان را دیدند گفتند: محمد کجاست؟ امام علی گفت: مگر او را به من سپرده بودید که سراغش را از من می گیرید! با روشن شدن هوا و ترس از رسوا شدن، مهاجمان پا به فرار گذاشتند.
در جنگ احزاب یا خندق عَمر بن عَبدِوَد پهلوان عرب به همراه چند تن از پیکار جویان و شجاعان سپاه دشمن، از قسمت باریک خندق که دورتادور مدینه کشیده شده بود، گذشتند و رو در روی سپاه اسلام قرار گرفتند.
عَمر همآورد خواست! نفس اصحاب در سینه حبس شد! هیچکس فریادهای مستانه عَمر که شتر دو ساله را با آبش سر میبرد جواب نمیداد! پیامبر رو به یارانش کرد گفت: کسی برود و شرّ او را کم کند!
هیچکس داوطلب نشد جز امام علی(ع) هنگامی که امام علی(ع) رو در روی عمر قرار گرفت، پیامبر آن جمله جاودانه را فرمودند که تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است.
امام علی رو به عمر کرد و گفت: ای عمر سه خواسته بر تو عرضه میکنم، یکی را اجابت کن! عمر گفت: بگو یا علی، امام علی فرمود: یکی آنکه شهادت دهی خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(ص) پیامبر خداست.
عمر گفت: این را رها کن و بعدی را بگو!
امام علی گفت: اینکه بازگردی و سپاهت را از رویارویی با پیامبر خدا بازگردانی!
گفت: اینگونه فکر میکنند که من از جنگ ترسیدم و به عقب برگشتم، بعدی را بگو!
فرمود: اینکه پیاده شوی و با من نبرد کنی، زیرا که تو سوارهای و من پیاده!
عَمر پذیرفت آنگاه نبرد را شروع کردند، عَمر ضربهای بر سر امام علی فرود آورد، امام علی در پناه سپر قرار گرفت اما شمشیر هم سپر را شکافت هم سر مبارک حضرت را! امام علی از غفلت عمر که خود را پیروز میدان میدان میدانست استفاده کرد و ضربه شمشیری به جفت ساق عمر فرود آورد و هر دو را قطع کرد!
گرد و غباری بلند شد و مشرکان گفتند: علی ابن ابی طالب کشته شد، اما هنگامی که گرد و غبار خوابید امیرالمومنین را دیدند که ریش عمر را گرفته و میخواهد سرش را جدا کند. عَمر آب دهان بر صورت مبارک امام علی(ع) انداخت، امام علی برخواست و چرخی زد و هنگامی که خشمش فروکش کرد، سر عمر را جدا کرد و سر بی تنش را نزد پیامبر آورد. با کشته شدن پهلوان عرب، سپاه احزاب متفرق شدند و جنگ را رها کردند. مولانا چه زیبا این ماجرا را روایت میکند که: از علی آموز اخلاص عمل، شیر حق را دان منزّه از دغل ...
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزااَش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
گفت من تیغ از پی حق میزنم
بنده ی حقم نا مامور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گواه
و اما عزیزان بشنوید ماجرای غدیر خم را، ماجرای روزی که اسلام کامل شد:
در سال دهم هجری پیامبر برای نخستین بار اعلام عمومی حج کردند و آن را به عنوان «حجّهالوداع» عنوان کردند. هدف از این سفر بیان دو حکم از احکام اسلام بود که هنوز به طور کامل و رسمی برای مردم مشخص نبود. اولی مسئله حج و دومی مسئله خلافت و جانشینی پیامبر(ص).
صحرای حجاز مملو از جمعیت بود، بیش از ۱۲۰ هزار نفر از عراق، یمن، مدینه و دیگر جاها به مکه آمده بودند تا از خود پیامبر اعمال حج را بیاموزند. مناسک حج تمام میشود و کاروان اسلام از مکه خارج میشود، بیش از ۱۲۰ هزار نفر همراه پیامبر راهی سفر پنج روزه به غدیر خم میشوند. حتی ۵ هزار نفر از مکه و ۱۲ هزار نفر از یمن از مسیر اصلی خودشان خارج شده و در خلاف آن همراه با حضرت آمدند که مراسم غدیر را درک کنند. در روز دوشنبه هجدهم ذیالحجّه هنگام ظهر و هنگامی که کاروان اسلام به غدیر خم رسید، جبرئیل بر پیامبر نازل شد: «یا ایّها الرّسول بَلّغ ما اُنزِلَ اِلیکَ مِن رَبّک...»؛ (ای پیامبر آنچه از سوی پروردگارت برتو نازل شده است به مردم برسان، و اگر چنین نکنی رسالت او را انجام ندادهای)
سپس پیامبر فرمودند: ای مردم دعوت کننده خدارا اجابت کنید و من فرستاده ی خدایم. سپس به منادیان فرمان دادند تا ندا کنند که آنان که پیش رفتهاند بازگردند و آنان که در پشت سر هستند، توقّف کنند تا همه در محلّ تعیین شده جمع گردند. سپس به عمار، مقداد، سلمان و ابوذر دستور داد تا به قسمت درختهای کهنسال که در یک ردیف و در کنار هم بودند بروند و در آنجا آمادهسازی کنند. اصحاب پیامبر با استفاده از سنگها و روانداز شترها و مرکبها و جهازها، منبری ساختند بر بلندی قامت پیامبر و بر روی آن پارچه انداختند و آنرا طوری قرار دادند که در وسط جمعیت قرار گیرد. پیش از نماز جماعت، پیامبر، اصحاب و بزرگان را فرستاد تا نزد امام علی(ع) بروند و لقب امیرالمومنان را به او بدهند. سپس طی یک جلسه خصوصی حضرت، امانتهای الهی را به امام علی(ع) سپرد.
پس از نماز جماعت پیامبر به بالای منبر رفتند و امام علی(ع) را فرا خواندند، پیش از شروع خطبه، امام علی در سمت راست پیامبر و یک پله پایینتر از ایشان قرار گرفتند. پیامبر نگاه به چپ و راست جمعیت کردند. هنگامی که همه رسیدند سخنشان را اینگونه شروع کردند:
«ای مردم! جبرئیل، سه بار بر من نازل گشت و مرا مامور کرد که در این محل اجتماع، به هر سیاه و سفیدی اعلام کنم که علیابنابیطالب! برادر من، وصی من، جانشین من بر امّتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسی است، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست و او صاحب اختیار شما بعد از خدا و رسولش است. سپس دو دست امام علی(ع) را بالا آورد و گفت: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا علیّ مَولاهُ ...» سپس گفت: ای مردم این آخرین باری است که من در میان چنین جمعیتی به پا میایستم، پس بشنوید و اطاعت کنید و در مقابل امر خدا سر تسلیم فرود آورید.
بعد از آن به مردان و زنان دستور داد تا با امیرالمومنین(ع) بیعت کنند و چون اکثر زنان با علیابنابیطالب نامحرم بودند، قرار شد تا پردهای به میان بکشد و زنان در آنطرف پرده دست خود را در ظرف آب قرار دهند و امام علی(ع) در این طرف پرده دست خود را در آب قرار دهد. بعد از اعلام جانشینی و ماجرای غدیر، این آیه نازل شد: «اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکم...» ؛ «امروز برای شما دینتان را کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم» ...
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علیابنابیطالب و اولاده المعصومین
اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص) و عجل فرجهم.